نامم تنهاست از بهار می آیم. گاهی عاشق سبزی بهارم گاه در گرمای تابستان ذوب شدم گاه در جعبه مداد رنگی های پاییز گمم و گاه محو تماشای پاکی زمین در زمستانم. گاه زیر آفتاب می سوزم و گاه زیر باران عاشق می شوم . هرچه هستم و هرچه می شوم تنها می شوم.
عاشق گم شدن در مه هستم و رویایم گم شدن و دیگر پیدا نشدن است . به فردا می اندیشم بی آنکه از آن بترسم و به گذشته نگاه می کنم بی آنکه حسرتی در آن گم کرده باشم و در امروزم عاشقانه و بدون ترس غرقم.
از جنس سکوتم . عاشق زبان نگاهم تا زخم زبان
نام من تنهاست شاید تنهایی در بهار. تنهایی که همه در آن گم میشوند مانند دومان که در بهار تنهاست و همه در آن گم می شوند.
نام من دومان است
عاشق گم شدن در مه هستم و رویایم گم شدن و دیگر پیدا نشدن است . به فردا می اندیشم بی آنکه از آن بترسم و به گذشته نگاه می کنم بی آنکه حسرتی در آن گم کرده باشم و در امروزم عاشقانه و بدون ترس غرقم.
از جنس سکوتم . عاشق زبان نگاهم تا زخم زبان
نام من تنهاست شاید تنهایی در بهار. تنهایی که همه در آن گم میشوند مانند دومان که در بهار تنهاست و همه در آن گم می شوند.
نام من دومان است