دومان

دومان یعنی مه یعنی حتی جلوپاتم نمیتونی ببینی

دومان

دومان یعنی مه یعنی حتی جلوپاتم نمیتونی ببینی

نامم تنهاست از بهار می آیم. گاهی عاشق سبزی بهارم گاه در گرمای تابستان ذوب شدم گاه در جعبه مداد رنگی های پاییز گمم و گاه محو تماشای پاکی زمین در زمستانم. گاه زیر آفتاب می سوزم و گاه زیر باران عاشق می شوم . هرچه هستم و هرچه می شوم تنها می شوم.
عاشق گم شدن در مه هستم و رویایم گم شدن و دیگر پیدا نشدن است . به فردا می اندیشم بی آنکه از آن بترسم و به گذشته نگاه می کنم بی آنکه حسرتی در آن گم کرده باشم و در امروزم عاشقانه و بدون ترس غرقم.
از جنس سکوتم . عاشق زبان نگاهم تا زخم زبان
نام من تنهاست شاید تنهایی در بهار. تنهایی که همه در آن گم میشوند مانند دومان که در بهار تنهاست و همه در آن گم می شوند.
نام من دومان است